بی تو مهتاب شبی

عاشقانه

درددل

صفحه قبل 1 صفحه بعد

بی تو مهتاب شبی

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

بی تو اما به چه حالی

من از آن کوچه گذشتم... .

نه کنی از آن کوچه گذر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگسستم ، نرمیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

چون کبوتر لب بام تو نشستم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

باش فردا که دلت با دگران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

آب ، آیینه عشق گذران است

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

آسمان صاف و شب آرام

من همه محو تماشای نگاهت

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

عطر صد خاطره پیچید

باغ صد خاطره خندید

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

بی تو اما به چه حالی

من از آن کوچه گذشتم... .

+نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1386برچسب:,

ساعت12:8توسط آسو |